pinarpinar، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

عشق بي تكرارمن پينار

يه دختردارم شاه نداره...

دخترخوشگلم اينجاشال مجلسي منوسرش كرده وميگه ازم عكس بنداز ازدست توكه هروقت خواستم ارايش كنم خودتواين شكلي مي كني اينجاهم به مناسبت جشن تولدم شام مهمون بابايي بوديم قربون خنده هاي الكيت برمننن   بندكلاهتم پاره شده بودكه مجبورشدم روسري سرت كنم فدات شم كه باهرلباسي ماه ميشي عسل خاله هم همش ميخوادازهمه چيزسردربياره توهم كه عاشق عكس گرفتن ...
28 دی 1394

اموزش قدم به قدم پيتزاي خانگي مرغ وقارچ

خميرپيتزا شير1پيمانه روغن مايع 1/2پيمانه بكينگ پودر1قاشق مرباخوري نمك وفلفل به ميزان لازم اردبه ميزان لازم(تاحدي بريزيدكه خميربه دست نچسبه سس پيتزا رب گوجه 1قاشق غذاخوري اب ليمو1قاشق مرباخوري روغن زيتون1قاشق غذاخوري نمكوفلفل واويشن به مقدارلازم اب نصف استكان پنيرپيتزا شير4ليوان سركه 1قاشق غذاخوري نمك 2قاشق غذاخوري پارچه ي نازك ياتوري اب به ميزان لازم پيتزا قارچ 1پيمانه مرغ پخته شده وريش شده 1پيمانه فلفل دلمه خردشده نصف پيمانه پيازرنده شده 1عددمتوسط اموزش درست كردن خمير شيرروباروغن وبكينگ پودرونمك وفلفل مخلوط كنيدوا...
19 دی 1394

خورشت مرغ قلقلي

سلام دوستاي گلم اينبارمتفاوت ترازهميشه اومدم ميخوام براتون ازغذاهايي اموزش بدم كه هم خيلي راحتن وهم خوشمزه سينه ي مرغ چرخ شده 1عدد                                                                                                             تخم مرغ 1عدد جعفري 1قاشق غذاخوري فلفل دلمه كمي پيازريزخردشده 1عدد سير1حبه روغن زيتون1قاشق غذاخوري ...
19 دی 1394

بدون عنوان

لام نفسم امروزبردمت سنجش بينايي خداروشكركه چشات سالمه ولي بدبختانه چشاي خودم ضعيفه وبايديه سال عينك بزنم ببينم بعدش خوب ميشه ازعينك بدم مياددددددددد دكترهم ازچشاي نازت خوشش اومده بودنميدونم امروزچي شده بودكه تموم راهوخودت پياده رفتي منم واسه جايزه كلي خوراكي برات خريدم لواشكم برات خريدم كه بعدازاينكه رفتيم خونه ي مادرجون به همه تعارف كردي بعدخودت خوردي ديروزبابات برات ادامس خريده بوديه دونشوبرداشتي بقيشودادي به من گفتي فرداميخورم باباتم كيف ميكردبه خاطرادبت ناردونه ي من ديروز گرسنه بودي بهت غذادادم گفتي نه مامان عسل بده عسل دوست دارم  دختركم حرف مامان كم حرف ميزني ولي وقتي حرف ميزني چيزايي مي گي كه ادم شاخ درمياره ...
2 آذر 1394

زندگي رمانتيك ماودخترمون

سلام به دخمل يكي يه دونه ي مامان كه روز به روزبزرگترميشي وشيطون ترببخشيدخيلي وقته نيومده بودم وبت ولي الان اومدم كه ازشيرين زبونيات بگم الان ديگه خيلي خوب مي توني حرف بزني وخونمونوباكارات وحرفات شادكردي وقتي اذان ميگه مي گي مامان چادرموبده نمازبخونم اسم بيشتروسايل خونه واشپزخونه وخيابوناروميدوني ديگه كم كم دارم رنگاروبهت اموزش ميدم چندروزپيش بغلم گرفتمت وتوي خونه هرچي رنگ زردبودوبهت نشون دادم وبعدنيم ساعتي يه ماشين زردرنگ ونشونت دادم وازت پرسيدم اين چه رنگه وتوبااعتمادبه نفس تمام گفتي مامان سبزه وانگارتموم دنياريخت روسرم ولي باتمرين زياديادگرفتي هم زردوابي وقرمزيادگيريت خيلي خوبه ولي نميدونم چرارنگاروديريادمي گيري وقتي ميخواي بخوابي وبابات ...
24 آبان 1394

بدون عنوان

سلام به نازدخترشيرينم الان مريضي وخوابيدي سرماخوردي گلم دخترشيرين زبونم اينبارفقط ميخوام ازشيرين كاريات بنويسم كه باهركارشيرينت دل ادمو مي بري وقتي ازت مي پرسيم ميخواي چيكاره شي فورا مي گي دكترني ني الان ديگه مي توني جمله سازي كني مثلا بابارفت. غذاميخوام .بريم پارك. مامان لالا كردي .جيش دارم بريم دسشويي.ياميخواي چيزي رونشونم بدي ميگي مامان برگردالبته يه كوچولوديرحرف زدي اونم به خاطراينه كه دوزبانه شدي ولي الان هم مي توني تركي حرف بزني هم فارسي هرچي هم بهت مي گيم خوب درك مي كني حتي چيزاي سخت خيلي هم باهوشي وهمه چي روزودمي فهمي عددهاروتاده ميشماري وكارت هاي صدافرينتم همه شوبااسمشون ميگي وبعضي وقتاهم مي گي تو چه جايي كاربرددارن مثلا ميگي چاقوج...
29 شهريور 1394

ازدلنوشته هايم ساده مگذر...به يادداشته باش اين دل نوشته هارايك دل نوشته

                                      عزيزترينم فرزندم من مادرت     هستم                       من باعشق بااختياربااگاهي تمام     پذيرفته                ام كه مادرت باشم                                            تابدانم خالقم چگونه مخلوقش رادوست مي دارد &nb...
25 مرداد 1394

لالالالاشمابايدبخوابي .اخه فرداجاي خورشيدمي تابي

ايمان دارم كه قشنگترين عشق نگاه مهربان خداوندبه بندگانش است پس من تورابه همان نگاه مي سپارم ومي دانم تاوقتي كه پشتت به خداگرم است تمام هراس هاي دنيا خنده داراست... ي قتي توميخوابي زمين وزمان ميخوابدچشمهايت راكه مي بندي فرشته هابرايت لالايي ميخوانندومن اهسته لبانم راروي گونه هايت مي گذارم وبومي كشم نفس هايت راچه بي صداوپاك ميخوابي وومن چشم ازتونمي توانم بردارم خداياچقدرزيباست چهره ي معصومش بخواب ومن برايت قصه بخوانم قصه ي خودم كه بي توتمام مي شودنفس هايم اين روزهابرايم تكراران روز فراموش نشدني ست روزي كه پلك جهان مي پريددلم گواهي مي داداتفاقي مي افتدولحظاتي بعدفرشته اي ازاسمان فرودامددنياصداي گريه ي كودكي راشنيدكه امروزتنهابهانه براي خندي...
23 مرداد 1394