pinarpinar، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

عشق بي تكرارمن پينار

من بيشترازتوزجرمي كشم

نفسم الان پنج روزه كه توروازشيرگرفتم ولي توخيلي عذاب ميكشي ومن بيشترازتو نه به خاطرخودم ودردايي كه دارم مي كشم بلكه به خاطربي تابي هاي شبانه ي توبه خاطرگريه هات وبغضات اللهي مامان فدات شه  الان چهارشبه نخوابيدي واونقدرگريه كردي كه صدات گرفته روزاول كه ازشيرگرفتمت تنهابودم كه زودزودبيدارمي شدي وگريه مي كردي ومنم دلم برات مي سوخت وگريه مي كردم  روزدوم خاله اومدكمكم شب بيدارشدي وگريه كردي وغيرمن بغل كسي نمي رفتي وكلي گريه كردي وبالااوردي منم خيلي نگرانت بودم وگريه مي كردم و يه ساعتي توحياط نگهت داشتم تاخوابت بردوخوابوندمت توتختت ولي بازبيدارميشدي وگريه مي كردي  روزسوم مامانم اومدومن چون چندروزي بي خواب بودم ماماني نگهت داشت ه...
22 ارديبهشت 1394

به نام خدايي كه هست هميشه هست......

چه دعايي بكنم بهترازاين/ خنده ات ازته دل/ گريه ات ازسرشوق/ روزگارت همه شاد/ سفره ات رنگارنگ/ وتنت سالم وشاد/ كه بخندي مادام   عزيزدلم امشب شب ارزوهاست وتوالان خوابي توهنوزكوچولويي وتموم زندگيت بازي ويادگرفتن دنياي اطرافته(نفسم مي گن دعاي مادرزوداجابت مي شه دعاميكنم خوشبخت بشي عاقبت بخيرشي مامان دعاميكنم هميشه باشي وسرافرازمون كني همينطورمهربون وبادرك واروم تواميدمني ارزوي مني خيلي دوستت دارم ...
3 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام دخترنازمن هنوزم واسه ارسال كردن عكسات نتونستم كاري كنم پنجشنبه رفتيم سرزمين اسراراميز فرشته كوچولوي من ازهمه چيزمي ترسيدي  وفقط توسبدتوپ بازي كردي منم كلي ازت عكس گرفتم ولي نتونستم عكساي قشنگتوبه وبت ارسال كنم ...
29 فروردين 1394

دختريكي يه دونه ي بابا:پيناروقتي اسمتومي پرسيم مي گي:ميناي

سلام بهارزندگي من  دختركوچولوي باباقربون شيرين كاريات برم من كه وقتي يادكاراي قشنگت مي افتم خندم مي گيره   نفس باباالان ديگه واسه خودت خانومي شدي كمك مامان مي كني   حرف بابا روگوش مي كني وخيلي هم باهوشي خداروشكرميكنم به خاطر تو  اداي حيوونا رودرمياري ميگيم هاپوچي ميگه ؟بدون معطلي ميگي هاپ  پيشي چي ميگه؟ميوماهي چي ميگه؟ لباتوتكون ميدي اوخيلي ازكلمه هاروميگي وكلي كاراي ديگه كه ادم وقتي ميبينه شاخ درمياره ايناهمش زحمتاي مامان مهربونته ​  كه ازش ممنونم ...
17 فروردين 1394